SABA
مهمان گرامی به انجمن صبا خوش آمدید.

شما در حال مشاهده انجمن به صورت مهمان هستید که در این حالت دسترسی های لازم برای استفاده کامل را ندارید. با عضویت رایگان شما قادر به مشارکت در بحث ها , دانلود فایل ها , ارسال مطلب و نظرخواهی و ... خواهید شد. مراحل ثبت نام آسان و سریع می باشد , همین ثبت نام حالا کنید!

اگر کلمه عبور خود را فراموش کرده اید آن را بازیابی کنید.
اگر در مراحل ثبت نام یا ورود به انجمن با مشکل مواجه شدید با ما تماس بگیرید.


SABA
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

SABAورود

froum

http://01.music-persian.info/ftopicp-137990.html
http://01.music-persian.info/ftopicp-137990.html
http://01.music-persian.info/ftopicp-137990.html
http://01.music-persian.info/ftopicp-137990.html

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyاشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
شعر های فروغ فرخزاد دیگه احتیاج به توضیح نداره... تو این تاپیک اشعار فروغ برای شما عزیزان قرار میدم به این امید که لذت ببرید:

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
شب و هوس
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمیاید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی اید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ‚ درد سکت زیبایی
سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلای گردن و موهایم
گردش کند نسیم نفسهایش
نوشد بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سرکش بازیگر
در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد
خکسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
لذات آتشین هوسها را
می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
می خواهمش به تیره به تنهایی
می خوانمش به گریه به بی تابی
می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ‚ شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
رمیده
نمی دانم چه می خواهم خدا یا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
بوسه
در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله یی بی پناه می خندید
شرمنک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
سایه یی روی سایه یی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه یی لغزید
بوسه یی شعله زد میان دو لب

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
شعله رمیده
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا ننگرد درون دو چشمانش
تا داغ و پر تپش نشود قلبم
از شعله نگاه پریشانش
می بندم این دو چشم پر آتش را
تا بگذرم ز وادی رسوایی
تا قلب خامشم نکشد فریاد
رو می کنم به خلوت و تنهای
ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش
او غنچه شکفته مهتابست
باید که موج نور بیفشاند
بر سبزه زار شب زده چشمی
کاو را بخوابگاه گنه خواند
باید که عطر بوسه خاموشش
با ناله های شوق بیآمیزد
در گیسوان آن زن افسونگر
دیوانه وار عشق و هوس ریزد
باید شراب بوسه بیاشامد
ازساغر لبان فریبای
مستانه سر گذارد و آرامد
بر تکیه گاه سینه زیبایی
ای آرزوی تشنه به گرد او
بیهوده تار عمر چه می بندی
روزی رسد که خسته و وامانده
بر این تلاش بیهده می خندی
آتش زنم به خرمن امیدت
با شعله های حسرت و نکامی
ای قلب فتنه جوی گنه کرده
شاید دمی ز فتنه بیارامی
می بندمت به بند گران غم
تا سوی او دگر نکنی پرواز
ای مرغ دل که خسته و بی تابی
دمساز باش با غم او ‚ دمساز

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
ناآشنا
باز هم قلبی به پایم اوفتاد
باز هم چشمی به رویم خیره شد
باز هم در گیر و دار یک نبرد
عشق من بر قلب سردی چیره شد
باز هم از چشمه لبهای من
تشنه یی سیراب شد ‚ سیراب شد
باز هم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شد ‚ در خواب شد
بر دو چشمش دیده می دوزم به ناز
خود نمی دانم چه می جویم در او
عاشقی دیوانه می خواهم که زود
بگذرد از جاه و مال وآبرو
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق می خواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی می خواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او به من میگوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من باو می گویم ای نا آشنا
بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
آه از این دل آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا کس به آوازش نخواند

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
حسرت
از من رمیده یی و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت
یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق ترا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصه ایی که ز عشق خواندی
به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفته یی و مرا برده یی ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
اسیر
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمالن صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
ز پشت میله های سرد تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
ز پشت میله ها هر صبح روشن
نگاه کودکی خندد به رویم
چو من سر می کنم آواز شادی
لبش با بوسه می اید به سویم
اگر ای آسمان خواهم که یک روز
از این زندان خامش پر بگیرم
به چشم کودک گریان چه گویم
ز من بگذر که من مرغی اسیرم
من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می کنم ویرانه ای را
اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می کنم کاشانه ای را

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
رویا
باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز بگذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده یی چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله کردم که ای وای این اوست
در دلم از نگاهش هراسی
خنده ای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران مرا میشناسی
قلبم از فرط اندوه لرزید
وای بر من که دیوانه بودم
وای بر من که من کشتم او را
وه که با او چه بیگانه بودم
او به من دل سپرد و به جز رنج
کی شد از عشق من حاصل او
با غروری که چشم مرا بست
پا نهادم بروی دل او
من به او رنج و اندوه دادم
من به خک سیاهش نشاندم
وای بر من خدایا خدایا
من به آغوش گورش کشاندم
در سکوت لبم ناله پیچید
شعله شمع مستانه لرزید
چشم من از دل تیرگیها
قطره اشکی در آن چشمها دید
همچو طفلی پشیمان دویدم
تا که در پایش افتم به خواری
تا بگویم که دیوانه بودم
می توانی به من رحمت آری
دامنم شمع را سرنگون کرد
چشم ها در سیاهی فرو رفت
ناله کردم مرو ‚ صبر کن ‚ صبر
لیکن او رفت بی گفتگو رفت
وای برمن که دیوانه بودم
من به خک سیاهش نشاندم
وای بر من که من کشتم او را
من به آغوش گورش کشاندم

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
ای ستاره ها


ای ستاره که برفراز آسمان
با نگاه خود اشاره گر نشسته اید
ای ستاره ها که از ورای ابر ها
بر جهان ما نظاره گر نشسته اید

آری این منم که در دل سکوت شب
نامه های عاشقانه پاره میکنم
ای ستاره ها اگر به من مدد دهید
دامن از غمش پر از ستاره میکنم

با دلی که بویی از وفا نبرده است
جور بیکرانه و بهانه خوشتر است
در کنار این مصاحبان خود پسند
ناز وعشوه های زیرکانه خوشتر است

ای ستاره ها چه شد که در نگاه من
دیگر آن نشاط و نغمه وترانه مرد ؟
ای ستاره ها چه شد که بر لبان او
آخر آن نوای گرم عاشقانه مرد؟

جام باده سرنگون وبسترم تهی
سر نهاده ام به روی نامه های او
سر نهاده ام که میان این سطور
جستجو کنم نشانی از وفای او

ای ستاره ها مگر شما هم آگهید
از دوروئی و جفای ساکنان خاک
کان چنین به قلب آسمان نهان شدید
ای ستاره ها ، ستاره های خوب وپاک

من که پشت وپا زدم به هر چه هست و نیست
تا که کام عشق او ز خود روا کنم
لعنت خدا به من اگر به جز جفا
زین سپس به عاشقان با وفا کنم

ای ستاره ها که همچو قطره های اشک
سر به دامن سیاه شب نهاده اید
ای ستاره ها کز آن جهان جاودان
روزنی به سوی این جهان گشاده اید

رفته است و مهرش از دلم نمیرود
ای ستاره ها ، چه شد که او مرا نخواست؟
ای ستاره ها ، ستاره ها ، ستاره ها
پس دیار عاشقان جاودان کجاست؟

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
دیدار تلخ

به زمین می زنی و میشکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری و می سازی سرد
در دلی آتش جاویدی را

دیدمت وای چه دیداری ، وای
این چه دیدار دل آزاری بود؟
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر وکاری بود

این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم

باز لب های عطش کرده ی من
قصه ی عشق تو را می جوید
می تپد قلبمو با هر تپشی
قصه عشق تو را می گوید

بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت چه باک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده ی خاک

خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی ای مرد
شعر من شعله ی احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای مرد

آتش عشق به چشمم یک دم
جلوه ای کرد وسرابی گردید
تا مرا واله وبی سامان دید
نقش افتاده بر آبی گردید

سینهای ، تا که بر آن سر بنهم
دامنی ، تا که بر آن ریزم اشک
آه ، ای آن که غم عشقت نیست
می برم بر تو و بر قلبت رشک

به زمین می زنی و می شکنی
عاقبت شیشه ی امیدی را
سخت مغروری ومی سازس سرد
در دلی آتش جاویدی را

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی ای مرد
شعر من شعله ی احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای مرد :[saba6]:

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
این قسمتشو دوست داری؟؟؟؟؟؟؟؟

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
زندگی


آه اي زندگي منم كه هنوز
با همه پوچي از تو لبريزم
نه به فكرم كه رشته پاره كنم
نه بر آنم كه از تو بگريزم
همه ذرات جسم خاكي من
از تو اي شعر گرم در سوزند
آسمانهاي صاف را مانند
كه لبالب ز باده ي روزند
با هزاران جوانه ميخواند
بوته نسترن سرود ترا
هر نسيمي كه مي وزد در باغ
مي رساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو كردم
نه در آن خوابهاي رويايي
در دو دست تو سخت كاويدم
پر شدم پر شدم ز زيبايي
پر شدم از ترانه هاي سياه
پر شدم از ترانه هاي سپيد
از هزاران شراره هاي نياز
از هزاران جرقه هاي اميد
حيف از آن روزها كه من با خشم
به تو چون دشمني نظر كردم
پوچ پنداشتم فريب ترا
ز تو ماندم ترا هدر كردم
غافل از آنكه تو به جايي و من
همچو آبي روان كه در گذرم
گمشده در غبار شون زوال
ره تاريك مرگ مي سپرم
آه اي زندگي من آينه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ بنگرد در من
روي آينه ام سياه شود
عاشقم عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني
عاشق هر چه نام توست بر آن
مي مكم با وجود تشنه خويش
خون سوزان لحظه هاي ترا
آنچنان از تو كام ميگيرم

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
سرود زيبايي


شانه هاي تو
همچو صخره هاي سخت و پر غرور
موج گيسوان من در اين نشيب
سينه ميكشد چو آبشار نور
شانه هاي تو
چون حصار هاي قلعه اي عظيم
رقص رشته هاي گيسوان من بر آن
همچو رقص شاخه هاي بيد در كف نسيم
شانه هاي تو
برجهاي آهنين
جلوه شگرف خون و زندگي
رنگ آن به رنگ مجمري مسين
در سكوت معبد هوس
خفته ام كنار پيكر تو بي قرار
جاي بوسه هاي من بر روي شانه هات
همچو جاي نيش آتشين مار
شانه هاي تو
در خروش آفتاب داغ پر شكوه
زير دانه هاي گرم و روشن عرق
برق مي زند چو قله هاي كوه
شانه هاي تو
قبله گاه ديدگان پر نياز من
شانه هاي تو
مهر سنگي نماز من

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
از راهي دور
ديده ام سوي ديار تو و در كف تو
از تو ديگر نه پيامي نه نشاني
نه به ره پرتو مهتاب اميدي
نه به دل سايه اي از راز نهاني
دشت تف كرده و بر خويش نديده
نم نم بوسه باران بهاران
جاده اي گم شده در دامن ظلمت
خالي از ضربه پاهاي سواران
تو به كس مهر نبندي مگر آن دم
كه ز خود رفته در آغوش تو باشد
ليك چون حلقه بازو بگشايي
نيك دانم كه فراموش تو باشد
كيست آن كس كه ترا برق نگاهش
مي كشد سوخته لب در خم راهي ؟
يا در آن خلوت جادويي خامش
دستش افروخته فانوس گناهي
تو به من دل نسپردي كه چو آتش
پيكرت را زعطش سوخته بودم
من كه در مكتب رويايي زهره
رسم افسونگري آموخته بودم
بر تو چون ساحل آغوش گشودم
در دلم بود كه دلدار تو باشم
واي بر من كه ندانستم از اول
روزي آيد كه دل آزار تو باشم
بعد از اين از تو دگر هيچ نخواهم
نه درودي نه پيامي نه نشاني
ره خود گيرم و ره بر تو گشايم
ز آنكه ديگر تو نه آني تو نه آني

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
گره


فردا اگر ز راه نمي آمد
من تا ابد كنار تو ميماندم
من تا ابد ترانه عشقم را
در آفتاب عشق تو ميخواندم
در پشت شيشه هاي اتاق تو
آن شب نگاه سرد سياهي داشت
دالان ديدگان تو در ظلمت
گويي به عمق روح تو راهي داشت
لغزيده بود در مه آينه
تصوير ما شكسته و بي آهنگ
موي تو رنگ ساقه گندم بود
موهاي من خميده و قيري رنگ
رازي درون سينه من مي سوخت
مي خواستم كه با تو سخن گويد
اما صدايم از گره كوته بود
در سايه بوته هيچ نميرويد
ز آنجا نگاه خسته من پر زد
آشفته گرد پيكر من چرخيد
در چارچوب قاب طلايي رنگ
چشم مسيح بر غم من خنديد
ديدم اتاق درهم و مغشوش است
در پاي من كتاب تو افتاده
سنجاقهاي گيسوي من آنجا
بر روي تختخواب تو افتاده
از خانه بلوري ماهيها
ديگر صداي آب نمي آمد
فكر چه بود ؟ گربه پير تو
كاو را به ديده خواب نمي آمد
بار دگر نگاه پريشانم
برگشت لال و خسته به سوي تو
ميخواستم كه با تو سخن گويد
اما خموش ماند بروي تو
آنگاه ستارگان سپيد اشك
سو سو زدند در شب مژگانم
ديدم كه دستهاي تو چون ابري
آمد به سوي صورت حيرانم
ديدم كه بال گرم نفسهايت
ساييده شده به گردن سرد من
گويي نسيم گمشده اي پيچيد
در بوته هاي وحشي درد من
دستي درون سينه من مي ريخت
سرب سكوت و دانه خاموشي
من خسته زين كشاكش درد آلود
رفتم به سوي شهر فراموشي
بردم ز ياد انده فردا را
گفتم سفر فسانه تلخي بود
نا گه بروي زندگيم گسترد
آن لحظه طلايي عطر آلود
آن شب من از لبان تو نوشيدم
آوازهاي شاد طبيعت را
آنشب به كام عشق من افشاندي
ز آن بوسه قطره ابديت را

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
بوسه

در دو چشمش گناه می خنديد

بر رخش نور ماه می خنديد

در گذرگاه آن لبان خموش

شعله ئی بی پناه می خنديد



شرمناك و پر از نيازی گنگ

با نگاهی كه رنگ مستی داشت

در دو چشمش نگاه كردم و گفت:

بايد از عشق حاصلی برداشت



سايه ئی روی سايه ئی خم شد

در نهانگاه رازپرور شب

نفسی روی گونه ئی لغزيد

بوسه ئی شعله زد ميان دو لب


descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
فروغ فرخ زاد

نویسنده



اشعار فروغ فرخزاد 66


ملیت : ایرانی

فروغ فرخ زاد، شاعر و فیلمساز، چهره ای برجسته در شعر معاصر ایران و نیز حرکت های فرهنگی زنان است. او در عمر کوتاه خود، اشعاری به جای گذاشت که هنوز، چهل سال پس از مرگش، ورد زبان مردم است و پیر و جوان، هرچند وقت یک بار، دقایقی از وقت خود را به زمزمه ی اشعار پرشور او می گذرانند.

زندگی نامه

فروغ فرخزاد در سال 1313 در تهران چشم به جهان گشود پس از گذراندن دوره های آموزشی دبستانی و دبیرستانی برای آموزش نقاشی به هنرستان نقاشی رفت در 16 سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرد و به اهواز رفت و در آنجا اقامت کرد
اما پس از یکی دو سال از هم جدا شدند
در سال 1337 در سن 22 سالگی به کارهای سینمایی روی آورد و در شرکت گلستان فیلم به کار پرداخت
در سال 1338 برای بررسی و مطالعه ساخت فیلم به انگلستان رفت در طی فعالیت سینمایی خود چندین فیلم ساخت و در یک فیلم و نمایش بازی کرد در این زمینه فیلم خانه سیاه است که در باره جذامیان جذامخانه ای اطراف تبریز می پرداخت برنده بهترین فیلم مستند در سال 1342 شد در سال 1345 برای شرکت در دومین فستیوال پژارو به ایتالیا سفر کرد
فروغ سر انجام در سال 1345 در سن 33 سالگی در اوج شکفتگی استعداد شاعرانه اش به هنگام رانندگی بر اثر یک تصادف جان سپرد وی را در گورستان ظهیرالدوله تهران به خاک سپردند
از او پسری به نام کامیار شاپور به یادگار مانده است

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
ظلمت


چه گريزيت ز من ؟
چه شتابيت به راه ؟
به چه خواهي بردن
در شبي اين همه تاريك پناه ؟
مرمرين پله آن غرفه عاج
اي دريغا كه زما بس دور است
لحظه ها را درياب
چشم فردا كور است
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايانست
شايد آن نقطه نوراني
چشم گرگان بيابانست
مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا كي ؟
او در اينجاست نهان
مي درخشد در مي
گر بهم آويزيم
ما دو سرگشته تنها چون موج
به پناهي كه تو مي جويي خواهيم رسيد
اندر آن لحظه جادويي اوج !

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
اشعار فروغ فرخزاد Forugh_Farrokhzad2

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
بلور رویا


ما تكيه داده نرم به بازوي يكديگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهايمان چو شاخه سنگين ز بار و برگ
خامش بر آستانه محراب عشق بود
من همچو موج ابر سپيدي كنار تو
بر گيسويم نشسته گل مريم سپيد
هر لحظه ميچكيد ز مژگان نازكم
بر برگ دستهاي تو آن شبنم سپيد
گويي فرشتگان خدا در كنار ما
با دستهاي كوچكشان چنگ ميزدند
درعطر عود و ناله ي اسپند و ابر دود
محراب را زپاكي خود رنگ ميزدند
پيشاني بلند تو در نور شمع ها
آرام و رام بود چو درياي روشني
با ساقهاي نقره نشانش نشسته بود
در زير پلكهاي تو روياي روشني
من تشنه صداي تو بودم كه ميسرود در گوشم آن كلام خوش دلنواز را
چون كودكان كه رفته ز خود گوش ميكنند
افسانه هاي كهنه لبريز راز را
آنگه در آسمان نگاهت گشوده گشت
بال بلور قوس قزح هاي رنگ رنگ
در سينه قلب روشن محراب مي تپيد
من شعله ور در آتش آن لحظه درنگ
گفتم خموش آري و همچون نسيم صبح
لرزان و بي قرار وزيدم بسوي تو
اما تو هيچ بودي و ديدم هنوز
در سينه هيچ نيست به جز آرزوي تو




اشعار فروغ فرخزاد Forugh_Farrokhzad1

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
صدا


در آنجا بر فراز قله كوه
دو پايم خسته از رنج دويدن
به خود گفتم كه در اين اوج ديگر
صدايم را خدا خواهد شنيدن
به سوي ابرهاي تيره پر زد
نگاه روشن اميدوارم
ز دل فرياد كردم كاي خداوند
من او را دوست دارم دوست دارم
صدايم رفت تا اعماق ظلمت
بهم زد خواب شوم اختران را
غبار آلوده و بي تاب كوبيد
در زرين قصر آسمان را
ملائك با هزاران دست كوچك
كلون سخت سنگين را كشيدند
ز طوفان صداي بي شكيبم
به خود لرزيده در ابري خزيدند
ستونها همچو ماران پيچ در پيچ
درختان در مه سبزي شناور
صدايم پيكرش را شستوش داد
ز خاك ره درون حوض كوثر
خدا در خواب رويا بار خود بود
بزير پلكها پنهان نگاهش
صدايم رفت و با اندوه ناليد
ميان پرده هاي خوابگاهش
ولي آن پلكهاي نقره آلود
دريغا تا سحر گه بسته بودند
سبك چون گوش ماهي هاي ساحل
به روي ديده اش بنشسته بودند
صدا صد بار نوميدانه برخاست
كه عاصي گردد و بر وي بتازد
صدا مي خواست تا با پنجه خشم
حرير خواب او را پاره سازد
صدا فرياد مي زد از سر درد
بهم كي ريزد اين خواب طلايي
من اينجا تشنه يك جرعه مهر
تو آنجا خفته بر تخت خدايي
مگر چندان تواند اوج گيرد
صدايي دردمند و محنت آلود
چو صبح تازه از ره باز آمد
صدايم از صدا ديگر تهي بود
ولي اينجا به سوي آسمانهاست
هنوز اين ديده اميدوارم
خدايا صدا را ميشناسي
من او را دوست دارم دوست دارم






اشعار فروغ فرخزاد Forugh_Farrokhzad3

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
افسانه تلخ


نه اميدي كه بر آن خوش كنم دل
نه پيغامي نه پيك آشنايي
نه در چشمي نگاه فتنه سازي
نه آهنگ پر از موج صدايي
ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحر گاهي زني دامن كشان رفت
پريشان مرغ ره گم كرده اي بود
كه زار و خسته سوي آشيان رفت
كجا كس در قفايش اشك غم ريخت
كجا كس با زبانش آشنا بود
ندانستند اين بيگانه مردم
كه بانگ او طنين ناله ها بود
به چشمي خيره شد شايد بيابد
نهانگاه اميد و آرزو را
دريغا آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افكند او را
به او جز از هوس چيزي نگفتند
در او جز جلوه ظاهر نديدند
به هرجا رفت در گوشش سرودند
كه زن را بهر عشرت آفريدند
شبي در دامني افتاد و ناليد
مرو ! بگذار در اين واپسين دم
ز ديدارت دلم سيراب گردد
شبح پنهان شد و در خورد بر هم
چرا اميد بر عشقي عبث بست ؟
چرا در بستر آغوش او خفت ؟
چرا راز دل ديوانه اش را
به گوش عاشقي بيگانه خو گفت ؟
چرا؟...او شبنم پاكيزه اي بود
كه در دام گل خورشيد افتاد
سحرگاهي چو خورشيدش بر آمد
به كام تشنه اش لغزيد و جان داد
به جامي باده شور افكني بود
كه در عشق لباني تشنه مي سوخت
چو مي آمد ز ره پيمانه نوشي
بقلب جام از شادي مي افروخت
شبي نا گه سر آمد انتظارش
لبش در كام سوزاني هوس ريخت
چرا آن مرد بر جانش غضب كرد ؟
چرا بر ذره هاي جامش آويخت ؟
كنون اين او و اين خاموشي سرد
نه پيغامي نه پيك آشنايي
نه در چشمي نگاه فتنه سازي
نه آهنگ پر از موج صدايي








اشعار فروغ فرخزاد Forugh_Farrokhzad4











اشعار فروغ فرخزاد Forugh_Farrokhzad5









اشعار فروغ فرخزاد Forugh_Farrokhzad6

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
اشعار فروغ فرخزاد Forogh-f
هرشب به قصه دل من گوش می کنی فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

descriptionاشعار فروغ فرخزاد Emptyرد: اشعار فروغ فرخزاد

more_horiz
شعري براي تو


اين شعر را براي تو ميگويم
در يك غروب تشنه تابستان
در نيمه هاي اين ره شوم آغاز
در كهنه گور اين غم بي پايان
اين آخرين ترانه لالاييست
در پاي گاهواره خواب تو
باشد كه بانگ وحشي اين فرياد
پيچد در آسمان شباب تو
بگذار سايه من سرگردان
از سايه تو دور و جدا باشد
روزي به هم رسيم كه گر باشد
كس بين ما نه غير خدا باشد
من تكيه داده ام به دري تاريك
پيشاني فشرده ز دردم را
ميسايم از اميد بر اين در باز
انگشتهاي نازك و سردم را
آن داغ ننگ خورده كه مي خنديد
بر طعنه هاي بيهده ‚ من بودم
گفتم كه بانگ هستي خود باشم
اما دريغ و درد كه زن بودم
چشمان بيگناه تو چون لغزد
بر اين كتاب در هم بي آغاز
عصيان ريشه دار زمانها را
بيني شكفته در دل هر آواز
اينجا ستاره ها همه خاموشند
اينجا فرشته ها همه گريانند
اينجا شكوفه هاي گل مريم
بيقدرتر ز خار بيابانند
اينجا نشسته بر سر هر راهي
ديو دروغ و ننگ و ريا كاري
در آسمان تيره نمي بينم
نوري ز صبح روشن بيداري
بگذار تا دوباره شد لبريز
چشمان من ز دانه شبنمها
رفتم ز خود كه پرده بر اندازم
از چهر پاك حضرت مريم ها
بگسسته ام ز ساحل خوشنامي
در سينه ام ستاره توفانست
پروازگاه شعله خشم من
دردا ‚ فضاي تيره زندانست
من تكيه داده ام به دري تاريك
پيشاني فشرده ز دردم را
مي سايم از اميد بر اين در باز
انگشتهاي نازك و سردم را
با اين گروه زاهد ظاهر ساز
دانم كه اين جدال نه آسانست
شهر من و تو ‚ طفلك شيرينم
ديريست كاشيانه شيطانست
روزي رسد كه چشم تو با حسرت
لغزد بر اين ترانه درد آلود
جويي مرا درون سخنهايم
گويي به خود كه مادر من او بود
privacy_tip صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
power_settings_newقم بتسجيل الدخول للرد