اين اولين ارسالي يه كه دارم حتما جالب مي شه
امد اما...
امد اما در نگاهش ان نوازشها نبود
چشم خواب الوده اش را مستي رويا نبود
نقش عشق و ارزو از چهره ي دل شسته بود
عكس شيدايي در ان ايينه ي سيما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمي نداشت
دل همان دل بود اما مست و بي پروا نبود
در دل بيزار خود جز بيم رسوايي نداشت
گرچه روزي همنشينجز با من رسوا
در نگاه سرد او غوغاي دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از اتش سودا نبود
ديدم ان چشم درخشان را ولي در اين صدف
گوهر اشكي كه من مي خواستم پيدا نبود
بر لب لرزان من فرياد دل خاموش شد
اخر ان تنها اميد جان من تنها نبود
جز من و او ديگري هم بود اما اي دريغ
اگه از درد دلم جز عشق جان فرسا نبود
اي نداده خوشه اي زان خرمن زيباييم
تا نبودي در كنارم زندگي زيبا نبود
ابوالحسن ورزي
امد اما...
امد اما در نگاهش ان نوازشها نبود
چشم خواب الوده اش را مستي رويا نبود
نقش عشق و ارزو از چهره ي دل شسته بود
عكس شيدايي در ان ايينه ي سيما نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمي نداشت
دل همان دل بود اما مست و بي پروا نبود
در دل بيزار خود جز بيم رسوايي نداشت
گرچه روزي همنشينجز با من رسوا
در نگاه سرد او غوغاي دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از اتش سودا نبود
ديدم ان چشم درخشان را ولي در اين صدف
گوهر اشكي كه من مي خواستم پيدا نبود
بر لب لرزان من فرياد دل خاموش شد
اخر ان تنها اميد جان من تنها نبود
جز من و او ديگري هم بود اما اي دريغ
اگه از درد دلم جز عشق جان فرسا نبود
اي نداده خوشه اي زان خرمن زيباييم
تا نبودي در كنارم زندگي زيبا نبود
ابوالحسن ورزي