SABA
مهمان گرامی به انجمن صبا خوش آمدید.

شما در حال مشاهده انجمن به صورت مهمان هستید که در این حالت دسترسی های لازم برای استفاده کامل را ندارید. با عضویت رایگان شما قادر به مشارکت در بحث ها , دانلود فایل ها , ارسال مطلب و نظرخواهی و ... خواهید شد. مراحل ثبت نام آسان و سریع می باشد , همین ثبت نام حالا کنید!

اگر کلمه عبور خود را فراموش کرده اید آن را بازیابی کنید.
اگر در مراحل ثبت نام یا ورود به انجمن با مشکل مواجه شدید با ما تماس بگیرید.


SABA
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

SABAورود

froum

http://01.music-persian.info/ftopicp-137990.html
http://01.music-persian.info/ftopicp-137990.html
http://01.music-persian.info/ftopicp-137990.html
http://01.music-persian.info/ftopicp-137990.html

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Empty‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بودو اون من رو داداشی صدا می کرد.به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون توجهی به این مسئله نمی کرد.آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست.من جزومو بهش دادم.بهم گفت: متشکرم.و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.
اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.
......
تلفن زنگ زد.خودش بود.گریه می کرد.دوست پسرش قلبش رو شکسته بود.از من خواست که برم پیشش.نمی خواست تنها باشه.من هم اینکارو کردم.وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم.تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود.آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.بعد از دو ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس خواست بره که بخوابه،به من نگاه کرد و گفت:متشکرم و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.
اما...من خیلی خجالتی هستم....علتش رو نمی دونم.
.......
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد.گفت:"قرارم بهم خورده،اون نمی خواد با من بیاد." من با کسی قرار نداشتم.ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچ کدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم،درست مثل یه خواهرو برادر.ما هم با هم به جشن رفتیم.جشن به پایان رسید.من پشت سر اون،کنار در خروجی،ایستاده بودم.تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو می دونستم.به من گفت:متشکرم.شب خیلی خوبی داشتیم. و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.
اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.
........
یه روز گذشت.سپس یه هفته،یه سال...قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم.روز فارغ التحصیلی فرا رسید.من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.می خواستم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون به من توجهی نمی کرد و من این رو می دونستم.قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد.با همان لباس و کلاه فارغ التحصیلی، با گریه من رو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت: تو بهترین داداشی دنیا هستی،متشکرم.و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.
اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.
......
نشستم روی صندلی،صندلی ساقدوش،توی کلیسا،اون دختره حالا داره ازدواج می کنه،من دیدم که بله رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.با مرد دیگه ای ازدواج کرد.من می خواست که عشقش متعلق به من باشه.اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من این رو می دونستم.اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کردو گفت:تو اومدی؟متشکرم.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.
.....
سالهای خیلی زیادی گذشت.به تابوتی نگاه می کنم که دختری که من رو داداشی خودش می دونست توی اون خوابیده،فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند.یه نفر داره دفتر خاطراتش رو می خونه.دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته.این چیزی هست که اون
نوشته بود:
"
تمام توجهم به اون بود،آرزو می کردم که عشقش برای من باشه.اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من این رو می دونستم.من می خواستم بهش بگم،می خواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.من عاشقش هستم.اما...من خجالتی ام...نمی دونم....همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره....
.......
ای کاش این کارو کرده بودم....با خودم فکر می کردم و گریه!

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
:[saba5]:

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
توبه ميكنم ديگر كسي را دوست نداشته باشم
حتي به قيمت سنگ شدن
توبه ميكنم ديگر براي كسي اشك نريزم
حتي اگرفصل چشمانم براي همشه زمستان شود
چشمانم را ميبندم
توبه ميكنم ديگر عاشق نشوم
قلبم را دور مي اندازم براي هميشه
و به كوير تنهايي سلام ميكنم

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
دلم ميخواهد ،شعر هايم در آينه ها،جنگلها و در باغستانهاي بزرگ تكثير شود
دلم ميخواهد از تمام كلماتم گل سرخي برويد و نيلوفري كه تا ماه قد بكشد
اگربخواهي ميتواني صداي قلبم را درشعرهايم ،دركاشي هاي آبي و در
شاخه هاي بي برگ بشنوي من سالها همنشين حرف و صوت و كلمه بوده ام؛
تا بگويم هيچ كجاي جهان زيبا تر از چشمان تو نيست اگر چه هيچ گاه شاخه گلي
به دستت نداده ام ودر خيابان سبز زندگي دوشا دوش تو قدم نزده ام ،تمام گلها
را به خاطر شباهتي كه به تو و عطر تو دارند ستوده

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
امروزدلم باز گرفته با خود که فکر میکنم
به این نتیجه میرسم که چه کسی بعد از مردن
من برایم گونه هایش را بارانی خواهد کرد من

که در این دنیا تکیه گاهی برای شانه های خسته ام


نداشتم پس زنده بودن برای چیست؟

سهم من از این زندگی چیست؟

تنهایی؟

غم؟

تنها نوشتن حرفهای دلم بر روی تکه برگ

که فقط خودم را قانع کنم؟


نه دیگر نمیتوانم چون نه دستنم یارای نوشتن

این همه زخم ها را دارد

ونه قلم در دستانم قدرت سر پا ایستادن

حال چه کسی باید جوابگوی این همه زخم هایم باشد؟

چه کسی التیام دهنده این همه درد می باشد؟

آری دیگران باور کردم که

آسمان دلم همیشه ابری


گونه هایم همیشه بارانی

اين مطلب آخرين بار توسط da77 در 11/25/2009, 18:22 ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
مرسی خیلی قشنگ بود

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
خـدايـاحـاصـل من چـيست زاين بيهوده بودن ها



بـجزحسرت كـشيدن هـا وغـم بـرغـم فزودن هـا



بـسم ازچشم گـريـان اشـك نـاكـامـي ســتـودن هـا



بـسـم درسـوگ يـاران نــغـمــه مـاتـم ســرودن ها



هـزاران رنگ ونـيـرنگ از فـلـك ديـدم وحــيـران



كه مقصد چيست گردون را ازاين بازي نمودن ها

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
سخته، يكي بهت بگه ستاره شو بچينمت
يه كم كه بگذره بگه ديگه نياببينمت
خيلی سخـته کـه بغض داشته باشی ، اما نخوای کسی بفهمه
خیلی سخته کـه دوسش داشته باشی ، اما نتونی باهاش بمونی
خيلی سخته كه دلت رو به کسی خوش کنی که يه دلخوشی ديگه داره
خيلی سخـته کـه غرورت رو به خاطر يه نفر بشکنی ، بعد بفهمی دوست نداره
خیلی سـخـتـه کـه سالگرد آشنايی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيری
خـيلی سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدی ، اما اون بگه :
ديگه نمی خوامت
خيلی سخته كه روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اونی که فکر می کنی
به خاطرش زنده ای
خيلی سخته که بخوای با آب خوردن بغضت رو بفرستی پايين ، اما يه دفعه اشک از
چشات جاری بشه
خيلی سخته که يه عمربا خيال يه نفرزندگی کنی ، اما وقتی فهميدعاشقشی بره و پشت
سرشم نگاه نکنه
خيلي سخته که وقتی که رفتی تا با پول توجيبی چند ماهت برای تولدش کادو بخری
با يکی ديگه ببينيش
خيلی سخته كه که کسی که تموم زندگيت رو به پاش ريختی ،با بی رحمی تموم تو
چشمت نگاه کنه و بگه : ديگه دوست ندارم
خيلی سخته كه هميشه مجبور باشی سخــت تريـن چيزها رو تحمل کنی .

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
دل من گم شده است

واژه ها در نظرم گم شده اند

عشق هم پيدا نيست

باز هم گم شده است

و در اين وادي گم

قلب بيچاره ي من گم شده است

دل من غمگين است

لاله هم گريان است

چشمه ي اشك مرا پايان نيست

بغض سنگين مرا درمان نيست

خانه ي دل همه ويرانه شده

دل ويران مرا سامان نيست

دل من گم شده است

همه شادي من در دل غم گم شده است

عشق من ... گم شده است

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
[ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذه الصورة]

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
چه شبها

که من بیصدا گریه کردم

برای دل بینوا گریه کردم

غریبانه سر روی زانو نهادم

تمام دل خویش را گریه کردم

چه سخت است بی شانه ات گریه کردن

نبودی ببینی کجا گریه کردم

دلت سنگ بود و به حالم نمیسوخت

تو حتی نگفتی چرا گریه کردم؟؟؟

به شوق بهار نجیب نگاهت

شدم ابر و من بی ادعا گریه کردم

نیازمندت شدم چه حقیرانه

واژه غریب خدا حافظ به میان آمد

چه بیرحمانه

من سوختم چه عاشقانه

هنوز هم دوستت دارم چه غریبانه

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
حامد خدا بگم چیکارت نکنه اشکمو درآوردی [ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذه الصورة]

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
چه سرد و سخت است این زمین

بی هدف در این چهار راه خاکی گام بر می دارمبه کدام سو می روم ؟

نمی دانم...

در انتهای جاده سوم هجوم نور قلبم را می فشاردو گرمای آن نگرانم می کند

این گرمی سردش مرا تا مرز جنون می کشاند

چه سرد و سخت است این زمین حتی گرمایش نیز سوزش سرما را به همراه دارد

شک دارم آیا گرمایش حقیقت دارد؟؟!

تو هم که تا یه چیزی میشه اشکت در میاد

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
mahdis67 نوشته است:
حامد خدا بگم چیکارت نکنه اشکمو درآوردی [ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذه الصورة]


منم بگم خدا تورو چیکار نکنه
تو هم اشکه منو در اوردی [ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذه الصورة]
خیلی قشنگ بوووددد [ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذه الصورة]

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
mer30 ali bood ashke hamaro daravordi

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz


امروز پائيز است؟

برگ مي ريزد؟

آسمان ابريست؟

ابر آبستن مي بارد؟

نفس باد هنوز پر تپش است؟

شاخه ها در خم كوچه سبك تر شده اند؟برگها افتادن؟

رنگ غم ، رنگ خزان ? زرد و بي تاب و نهان ?در پس نارنجي برگ درخت ...

امروز پائيز است؟

راستي پائيزبا اين همه غم اين همه حزن و فغان چه رنگي دارد؟ فصل عشق فصل خزان

امروز پائيز است؟

پنجره بسته و من پشت به آن...

آخ گوش كنيد اين صدا ناله ي پائيز است...

فصل عشق ...

زير پا، اي واي عابران..خش خش برگ خزان!

به ! گوش كنيد اين صدا نعره ي پائيز است...

شر شر آب روان... پاكي و عشق ، نواي باران!

چه دير آمده اي! چتر ها پوسيده ن?

آدما...

چتر ها را جمع كنيد خورشيد پرستان زمان!

فصل عشق است و خزان ? فصل بي تابي آب ? فصل بي خوابي باد ? فصل دلدادگي و ساز و خيال

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
می‌تونم تو لحظه‌های بی‌كسيت، واسه تو مرحم تنهایی باشم
می‌تونم با يه بغل ياس سفيد، تو شبات عطر ترانه بپاشم
می‌تونم از آسمون قصه‌ها، واسه تو صد تا ستاره بچينم
می‌تونم حتی اگه دلت نخواد، واسه تو روزی هزار بار بميرم
می‌تونم با يه سلام گرم تو، تا ابد زندگی‌مو آبی كنم
می‌تونم روشونه هات، دردامو با هق‌هقم خالی كنم
می‌تونم با تو به هر جا برسم، توی خواب اسمتو فرياد بزنم
می تونم قصه‌ی ديوونگيمو، توی كوچه‌های شهر داد بزنم
می‌تونم تا به هميشه پا به پات، توی هر قصه كنارت بمونم
می‌تونم زير پر ستاره‌ها، واست از ليلی ومجنون بخونم
می‌تونه نگاه مهربون تو، منو تا مرز شقايق ببره
می‌تونه قشنگی برق چشات، منو از ياد حقايق ببره
می‌تونه دستای تو رو شونه‌هام، خبر از يك شب يلدا رو بده
می‌تونه بوسه‌ی تو رو گونه‌هام، واسه من نويد فردا روبده
می‌تونه صدای گرم خنده‌هات، همه قصه‌هامو رؤيايی كنه
می‌تونه گرمای مهربونی هات، همه زندگيمومهتابی كنه
می‌تونه وجود سرد و خستمو، شوق ديدار تو مبتلا كنه
می‌تونه حس غريب بودنت، دردای زندگيمو دوا كنه

description‎♦‎قصه‎ ‎عشق Emptyرد: ‎♦‎قصه‎ ‎عشق

more_horiz
تو زندگیت دنبال کسی نباش که باهاش بتونی زندگی کنی

دنبال کسی باش که نتونی بدون اون زندگی کنی ...
privacy_tip صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
power_settings_newقم بتسجيل الدخول للرد