چقدر خوب مي شد اگر مي توانستي يک روز صبح که بيدار ميشوي ، کوله بارت را ببندي ،
بند پوتينت را محکم کني ، دوربينت را برداري ، دل بکني از همه چيز و بي خبر بروي و تنها بروي .
و براي هميشه بروي . بروي به جايي دور .
جايي که ديگر هيچکس را نبيني و هيچکس را نشناسي و هيچکس تو را نشناسد .
و کارهايي را بکني که دوست داري ، نه آنهايي که تقدير برايت آورده .
اينجوري ديگر دردي نيست تا درد و دلي باشد و درد و دلي نيست که غر زدن بنامندش .
سکوت کني و گمنام باشي و گمنام بماني و در تنهايي بميري .
و حتي خدا هم يادش برود که زماني تو را آفريده و تو هم يادت برود همه کس را و همه چيز را ...
و چقدر خوب مي شد اگر آن روز همين فردا صبح بود و تو لااقل يک شب را در آرامش فردايي صبح ميکردي که از آن خودت بود نه تقدير مسخره ي خداي بزرگت ....
[ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذه الصورة]
بند پوتينت را محکم کني ، دوربينت را برداري ، دل بکني از همه چيز و بي خبر بروي و تنها بروي .
و براي هميشه بروي . بروي به جايي دور .
جايي که ديگر هيچکس را نبيني و هيچکس را نشناسي و هيچکس تو را نشناسد .
و کارهايي را بکني که دوست داري ، نه آنهايي که تقدير برايت آورده .
اينجوري ديگر دردي نيست تا درد و دلي باشد و درد و دلي نيست که غر زدن بنامندش .
سکوت کني و گمنام باشي و گمنام بماني و در تنهايي بميري .
و حتي خدا هم يادش برود که زماني تو را آفريده و تو هم يادت برود همه کس را و همه چيز را ...
و چقدر خوب مي شد اگر آن روز همين فردا صبح بود و تو لااقل يک شب را در آرامش فردايي صبح ميکردي که از آن خودت بود نه تقدير مسخره ي خداي بزرگت ....
[ندعوك للتسجيل في المنتدى أو التعريف بنفسك لمعاينة هذه الصورة]