خواهم که تورا در بر بنشانم وبنشینم
تا آتش جانم را بنشینی وبنشانی
رهی معیری
تا آتش جانم را بنشینی وبنشانی
رهی معیری
zemzeme نوشته است:تا تو با منی زمانه با من است
بخت وکام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی ومن چو باغ
شور وشوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش وجام وچنگ اگر چه نیست
رقص و مستی وترانه با من است
گفتمش مراد من؟ به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری زسر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است
هوشنگ ابتهاج
تقدیم به داداش حامد گل
zemzeme نوشته است:خواهم که تورا در بر بنشانم وبنشینم
تا آتش جانم را بنشینی وبنشانی
رهی معیری